جدول جو
جدول جو

معنی در باغی - جستجوی لغت در جدول جو

در باغی
(دَ رِ)
چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ. پولی که برای اذن دخول در باغی میوه دار یا تفرجی دهند. پولی که برای ورود به باغ تفرج یا میوه دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 13هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه با 180 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه حسنوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 48هزارگزی شمال باختری کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن می باشد. آب آن از سراب ایوان تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربایست. و رجوع به دربایست شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دربار. هر چیز منتسب به دربار. هر کس که وابسته به دربار است. ملازم و خادم پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باقی مانده:
چو از عراق فرستاده ایم درباقی
چرا به من زر فانی زشام نفرستاد.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری. (ناظم الاطباء). دربان بودن. بوابت. حجابت. حجبه:
وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش.
منوچهری.
یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی.
خاقانی.
و راجع به شغل دربانی و حجابت در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 200 و ترجمه فارسی آن ج 1 ص 252 شود.
- دربانی کردن، حاجبی و بوابی کردن. نگهبانی از در و ورودگاه بزرگان کردن:
چو طاوس بهشت آید پدیدار
بجای حلقه دربانی کند مار.
نظامی.
سدانه، سدن، دربانی کردن کعبه یا بتخانه. (از منتهی الارب).
- دربانی نمودن، حراست کردن از در و نگهبانی نمودن آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام طائفه ای است از ایلات کردایران که تقریباً 500 خانوار میشود و در کیله کرو، گتل، مره در، حنجره، ابراهیم آباد، کرسی عمر و رزینه سکونت دارند. در عهد شاه طهماسب به کردستان آمده و اغلب شهرنشین شده اند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(گُبُ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 42هزارگزی جنوب خاوری پاوه و هفت هزارگزی باختری قلعه جوانرود. هوای آن سرد و دارای 102 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری ساوه و 6 هزارگزی راه عمومی کوهستان. هوای آن معتدل و دارای 178 تن سکنه است. آب آن از رود خانه چناقچی تأمین میشود و محصول آنجا غلات آبی و دیمی و سیب زمینی یونجه و قلمستان و گردو است. شغل اهالی زراعت و گله داری و برخی برای تأمین معاش به تهران میروند و جاجیم و گلیم بافی نیز میکنند در بهار ایل شاهسون به حدود این ده می آیند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تملق و چاپلوسی، فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود، ریشخند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه. در 26هزارگزی شمال شرقی ترک و 26هزارگزی راه میانه به خلخال. در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 519 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و کوه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دودۀ قره باغی، شعبه ای است از ایل اقاجری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قراباغ. رجوع به قراباغ شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 13هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنۀ آن 183 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
مرکب از عدد چهار + صد + هزار، اربعمائه الف. عددی که از هزار برابر کردن عدد چهارصد پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
گندنا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد، واقع در 12هزارگزی شمال باختری نیر و 10 هزارگزی راه نیر به ابرقو، با 214 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منگله و یا علاقۀ ابریشمین که در جوف آن دعای چشم زخم گذارند و بر گردن اسب بندند و اکنون یکی از زینتهای اسب است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در مالی
تصویر در مالی
مالش آلت رجولیت به دهانه شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم بازی
تصویر دم بازی
تملق و چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباقی
تصویر درباقی
باقیمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانی
تصویر دربانی
شغل ومنصب دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایی
تصویر دربایی
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
درباره به راستای اینک با عنان تونهادم این مکرمت را که به راستای من کردی درباره در موضوع راجع به توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بادی
تصویر پر بادی
حالت و چگونگی پر باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربای
تصویر دربای
محتاج الیه، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در باب
تصویر در باب
درباره، در این باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درباری
تصویر درباری
حکومتی
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر کسی بیند که دربانی می کرد، دلیل که جاجتی که دارد روا شود، از مردی بزرگ و عزت و جاه یابد. اگر بیند که دربانی میکرد و در نبود، دلیل که خاص و مقرب پادشاه شود. اگربیند که پادشاه او را از دربانی معزول کرد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
باری که علاوه بر دو لنگه ی بار حیوان به روی بار گذارند، الوار
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از فنون کشتی لوچو، فنی کشتی با شال موسوم به میاوند
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ کوچک صیفی کاری، باغچه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
آبرومندانه، درباری
دیکشنری اردو به فارسی